.
ملّت، بر آیین احمد بود و در آیینهٔ افراشته و درخشان این آیین شوکت و رستگاری خود را میدید.
در برههبرههٔ تاریخ، هر گاه باومندان به آیین احمد، عزّت و شوکت خود را در خطر دیدهاند و باروهای آنرا در تیررّسِ تیرهای زهرآگین و دشمن کینهتوز، و راه رستگاری را ناهموار، با بازدارندههای بسیار، شوقمندانه و امیدوارانه، بر گردِ این آیین وَحیانی، گِرد آمدند از توان بنیانبرافراز آن، توان گرفتند، به بام امید فرارفتند و از کانونِ سینهٔ خود مشعل افروختند و با الهام آنبهآن، از آن، دستان شوکت و عزّتشکن را بریدند و شوکت و عزّت خود را به دست آورند.
این راهِ باشکوه، با فراز و نشیبهای بسیار، ادامه یافت؛ در هر دورهای، با طلایهدارانی، سربهدارانی و جانشیفتگانی، تا به انقلاب روحِ خدا رسید؛ روح بر کالبَد مردمان دمیده شد و از حالیبهحالی بهدر آمدند؛ از حال خستگی، فسردگی، ناامیدی و دورافتادگی از افقهای روشن، به حالِ شادابی، سرزندگی، امید، آغوشگشایی به روی افقهای روشن، درآمدند.
دراین حال زیبا، دگردیسیساز، به میانداری در آوردگاههای گوناگون، روی آوردند و بشکوهانه، بر بلندای این دیار شکوفیدند، درخشیدند، شکوفاندند و درخشاندند.
خمینی، آیینهدارِ آیین احمد بود. با این «روح»ها و «جان»های به پرواز در آمده در کوی جانان و باریافته به سرچشمهٔ حیات، با الهام از آیهها و آموزههای انسانسازِ وحیانی، به معماری بنیاد انسانِ تراز انقلاب اسلامی برخاست و با تلاش گسترده، شبان و روزان، به صیقلگری و زنگارزدایی از دلهای پرداخت و با سنگ فسان روح خود، روحها را افروزید و فرراهها گذارد، تا مردمان و کاروانیان، در تِیهِ روزگار، گرفتار نیایند.
با آیینهافروزی «روح»ها، که با شکیبورزی عارفانه، شعلهورنگهداشتن حکیمانهٔ آتشدان حیات، زنگارزداییهای استاداه از زاویهزاویه و از نهانگاههای دل و خوندلخوردنها، و رنجها، به حقیقت پیوست، رستاخیزی بزرگ پدید آمد، که رشحاتی از آن، در بیرن از جهانِ جانِ بهکویِجانانپیوستگان، جلوهگر شد و انقلاب باشکوهِ ۱۵ خرداد ۴۲ – ۲۲ بهمن ۵۷ را در قلّههای بِشکوهِ باور وحیانی این امتِ هنگامهآفرین شعلهور ساخت و جهانیان را بهتماشا ایستاند و حقیقتخواهان، از هر سوی، بهحرکت درآمدند، تا مگر بتوانند از آتش این طور، قبسی برگیرند و کانونِ دل، جامعه و زندگی خود را با آن، شعلهور سازند و از خاموشی و سردی قرون، بهدرآورند.
انقلاب خمینی، انقلاب معنیٰ بود؛ درهای جهان معنیٰ را به روی جان و جهانها میگشود.
«جان»ی به این جهان معنیٰ، بارمییابید و از آن بهرهیاب میشد که در کورهٔ ذوب خمینی، جانافروز «جان»ها به اذن جانان، آبدیده شده باشد و زنگارها ریخته.
آتش در طور احمد بود، خمینی گامبهگام، پلهبهپله، به آن عروج کرد و از روشنایی و گرمای آن بهره برد، «جان»اش را شعلهور ساخت و مهرورزانه،قبسی از آن برگرفت، شوقمندانه، با شیدایی و والهی، از سَرِ دردمندی، از تاریکی دلها و خاموشیِ کاننها و زمهریری زندگیها، به میان مردم آمد، وادیبهوادی، کویبهکوی، کوچهبهکوچه، دلها و کانونها را به آن آتش مقدّس گیراند و با این دلهای گرم و گیرا و کانونهای شعلهور و روشناییبخش، جبههٔ حق را، سامان داد، پایهها و استوانههای آنرا افراشت و مشعلها را در میسره، میمنه و قلب آن، افروخت و با سینههای شعلهور به شعله حق، به رویارویی با تاریکیها و تاریکیگستران،قدافراشت.
انقلاب خمینی، قَبَس و نفحهای بود از رستاخیز و حقیقتِ جاودانهٔ محمدی؛ از این روی، روشن، رخشان، نورافشان، خوشبوی و عطربیز، دلها را درمینوردید، دلهای درنوردیده را برمیخیزاند و کانونها و سراهای از دلهای فراخاسته پدید میآورد و با این توان، توانمندانه بهپیش میرفت و دشمن را از کنامها، بیغولهها و کمینگاهها بیرون میآورد و به زنجیر میکشید و به زنجیرکشیدگان باورمند و نیوشندهٔ کلام ناب خمینی را رها میکرد و بر اریکه مینشاند،تا ناباندیشانه، باورمندانه و خالصانه، توحیدیان را بر اورنگ، چیره سازند.
انقلاب خمینی، انسانسازانه بود، کارگاهِ بزرگ انسانسازی.
در جایجای این سرزمینِ گوهرخیز، کارگاهیهایی برپا، دایر و همیشه روشن بود و استادانی چیرهدست، انسانشناس در کر، تا کانهای گوهر پوشیده و نهان در دل خاک نمانند، آنبهآن، چهره بگشایند، بهره دهند و انسانِ تراز انقلاب بِشکوه قرن را، بشکوفانند.
انسانِ تراز انقلاب بِشکوه قرن، انسانِ نفحهشناس است. چنان «جانِ» عطرآگین و زلالی دارد و مَشامِ سالم و دید تیز و افقگشا، که وزش نفحهها و بوی خوشی را که میافشانند، فضا را میآکَنند و بویشناسان را در سُکر سرمدی فرو میبرند، در مییابد؛ بهنگام، سرآسیمه و سرخوشانه، فرامیخیزد و با آن نسیم جانافزا به حرکت در میآید و فرصتشناسانه، بانگ میزند: هان ای مردمان، دَم را غنیمت شمارید؛ این نفحهٔ سرمدیساز، از کوی دوست میوزد؛ اندکی غفلت، پشیمانیها بهبار میآورد و تَفتهای سوزان و خانمانسوز. بسیاربسیار بودهاند مردمان نفحهنشناسی، در دوره به دوره، که در باتلاق نکبت گرفتار آمده و گزیرناپذیر، تن به ذلّت دادهاند.
خمینی، سالها، پیش از حماسهٔ روحافزا و تاریکیزدای ۱۵ خرداد ۴۲، کارگاه ذوب و زنگارزدایی، برپا کرده بود، محفلها، درسها، سیرهٔ آن انسانِ انسانساز، بیانگر این معناست.
روایتگران نیوشندهٔ سخن گوهرین، راهگشا و سازنده و دگردیسیآفرین امام، از محفل پُراِنذار و بَسهشداردهندهٔ آن آموزگار، مربّی و معلم اخلاق، گسترده سخن گفتهاند و اینکه چِسان شاگردان و نیوشندگان سخنانِ ناب او، در توفان هشدارها، بیدارباشها، بانگهای پرهیزدهنده و بهخودآورنده، زار میزده و ناله سر میداده و از هراس آتشی که گناه، میافروزد مویهکنان به درگاه الهی، پناه میبردهاند.
تیغِ سخن او، سخت بُرّا بوده و به هر «جان»ی که فرود میآمده، هرچند سرکش و بیمهار، رام میساخته و به آشیانِ «جان»های شیفته، جای میداده است.
جاودان بادا نامِ روحالله، روحی که روحها را افراشت